گفتگوی بهرام رادان با استاد انتظامی (2)

قسمت دوم گفت و گوی بهرام رادان با استاد عزت الله انتظامی

می خواهم کمی هم راجع به بهمن 57 صحبت کنیم. اتفاقاتی که در پی انقلاب 57 افتاد. شاید بیشترین اثر را روی هنرمندان داشت ، روی شما از لحاظ کاری اثری گذاشت؟(شما در همان زمان ها دایره مینا و پستچی را کار می کردید.)

قبل ار اینها یک گروهی تشکیل شد که نام آن را هم پیشرو یا چنین چیزی گذاشتند؛ وقتی آقای مهرجویی گاو را شروع کرد. به نظر من پایه فیلم درست سینمایی قبل از زمان انقلاب با فیلم خشت و آیینه ابراهیم گلستان و شب قوزی و فرخ غفاری و فریدون رهنما و بعد ها فیلم گاو مهرجویی و قیصر کیمیایی گذاشته شد. بعد از آن دوره توقیف این فیلم ها شروع شد. گاو توقیف شد ، هالو ، پستچی و دایره مینا. دایره مینا که 9 سال ماند ت اینکه دکتر منوچهر اقبال که رییس شرکت نفت بود و گاهی نخست وزیر می شد ، مرد و فیلم اکران شد. آن موقع پایه اصلی فیلم پیشرو گذاشته شد.

بعد از سال 57 چه کردید؟

هیچ چیز. داریوش فیلم "مدرسه ای که می رفتم" را ساخت و با هم کار کردیم که آن را هم نمایش ندادند. بعد داریوش به اروپا رفت و از آنجا نامه نوشت و ما فیلم را از طریق کانون پیگیری کردیم. داریوش مدت ها اروپا بود و با هم نامه پراکنی می کردیم. در همین بین غلامحسین ساعدی هم از ایران رفت. من در نامه هایم به داریوش گفتم: اگر می خواهی برگردی دیر نیا. برام نوشت یک کاری به اسم خانه خواران "اجاره نشین ها" و بعد به تهران آمد و در سال 64 تمرین را شروع کردیم.

از 57 تا 64 چه کار می کردید؟

بعد از 57 کار من با "مدرسه ای که می رفتم" شروع شد. برای من پیشنهاد زیاد بود ولی خوشم نمی آمد.

آن دوره احتمالا دوره سختی بوده؟

در آن دوره من مجبور شدم کار دوبله انجام دهم. زمانی که من از آلمان برگشتم دیدم جای کار برای من نیست ، هنوز هم هنر های زیبا تشکیل نشده بود. من پیش ایرج دوستار رفتم و در مولن روژ دوبله کار کردم. صبح می رفتم اداره ، سه می رفتم مولن روژ تا 8-9 شب. اول رل های کوچک داشتم ولی بعد ها رل های بزرگ را هم می گفتم. مثلا پدر هملت را گفتم. به هر حال دوبله برای من هیچ وقت منبع درآمد نبود. چون نه رل بزرگ می گفتم و نه کار دائمی بود. علاقه ای هم به دوبله نداشتم. یک کار با اسکویی انجام دادم به اسم "هیاهوی بسیار برای هیچ". "خانه عروسک" را برای همسرش بازی کردم. بعد هم یک پیس آلمانی کار کردم. بعد به هنر های زیبا رفتم. قبل از آن یک کار تلویزیونی با کسمایی انجام دادیم که در تهران پخش شد. پهلبد این را دیده بود و خوشش آمده بود. من را به دفتر خواست  و از من خواست راجع به گذشته ام و آلمان و کارهایم صحبت کنم. من هم گفتم: که زندان بودم ، بعد بیرون آمدم و به آلمان رفتم. گفت: از آلمان شرقی پیشنهاد نداشتی؟ گفتم:چرا ، ولی نخواستم بروم ، چون اگر می رفتم ماندگار می شدم. گفت: پس من دستور می دهم تو بیایی به هنر های زیبا. خلاصه بعد از چهار ماه به هنر های زیبا آمدم و کارهای تلویزیونی شروع شد. بع د هم کارهای صحنه ای را در تئاتر سنگلج شروع کردیم که در تئاتر سنگلج بود  که غلامحسین ساعدی و داریوش آمدند و پشت صحنه ما را دیدند.

امسال چند سالتان می شود؟

84 سال. 73 سال هم کار کردم.

مسعود کیمیایی وقتی جایزه را به شما می داد حرفی زد که خیلی به دل می نشست. گفت: آقای انتظامی مثل تکه ای از تخت جمشید است. در تمام این 73 سال کار آیا لحظه هایی بوده که با خودتان فکر کنید اگر برگردید عقب فلان کار را انجام نمی دهید؟ یا تجربیاتی داشته اید که با وجود سخت و بد بودنبه نظرتان تجربه لازمی بوده؟ چند تا از این تجربیات که در ذهنتان باقی مانده و هم برای جوانانی مثل من درس است را برایمان تعریف کنیم.

نمی دانم. شاید گذشته من درس خوبی باشد. وقتی به عقب بر می گردم می بینم  چند تا تولد دارم. یکی زمانی است که به دنیا آمدم. بعدی وقتی است که به تئاتر فردوسی رفتم. به نظر خودم زمانی که به آلمان رفتم و آنقدر تلاش کردم همه یک تولد دیگر است. وقتی به تهران برگشتم و با فیلم گاو اولین جایزه بین المللی ام را گرفتم. ناگهان یک تولد دیگر برای من پیش آمد. بعد می خواستم به دانشگاه بروم ، دانشگاه دیپلم مدرسه صنعتی را قبول نمی کرد. ولی دلم می خواست به دانشگاه بروم سه تا هم بچه داشتم. فیلم گاو را هم بازی کرده بودم. تئاتر هم کار می کردم. دکتر نامدار-شهردار تهران- رییس دپارتمان تئاتر بود که خیلی به دربار نزدیک بود. عضو هیات امنای دانشگاه تهران و فن بیان هم درس می داد. به دانشکده و دفتر آقای نامدار رفتم. آقای نامدار من را خوب می شناخت. هم پیش پرده من را دیده بود هم بازی کردنم را. دکتر نامدار قد بلندی داشت و خیلی هم اخمو بود. گفتم: می خواهم به دانشکده بیایم. با عصبانیت گفت: برو بیرون. ساعت 10 صبح بود. تا 2 بعد از ظهر بیرون ایستادم. وقتی از دفتر بیرون آمد و من را دید گفت: تو هنوز اینجایی؟

گفتم: با شما کار داشتم. گفت: بیا تو بنشین. دستور چای داد و گفت: چه کار داری؟ گفتم: می خواهم در دانشکده درس بخوانم. گفت: هر کاری در سینما و تئاتر کرده ای بنویس. من همه کارهایم را نوشتم و در آخر هم نوشتم که می خواهم در دانشکده هنر های زیبای دانشگاه تهران درس بخوانم. گفت: برو خبرت می کنم. بعد از یک هفته زنگ زد که هیات امنای دانشگاه بالاتفاق موافقت کردند که شما بدون کنکور به دانشگاه بروی. وقتی رفتم سر کلاس آقای سمندریان آمد به ما درس بدهد و بعد بقیه. چهار سال جدی درس خواندم. تمام جمعه ها و مهمانی ها را ترک کردم. مشکل ترین کاری که گرفتاری برام پیش آورد درس زیبا شناسی بود که دکتر بقایی تدریس می کرد. رفتم گفتم من در این درس هیچ سوادی ندارم. یک کتاب به من معرفی کرد که مطالعه کنم. هفته بعد من را دید و گفت: خب چه شد؟ گفتم: چیزی نفهمیدم. گفت: باز هم بخوان. خلاصه هر هفته این سوال و جواب تکرار می شد. بعد از چهار بار خواندن به دکتر بقایی گفتم: فکر می کنم منظور این کتاب این باشد ، گفت: بله همین است. دکتر رهاورد که استاد ادبیات بود و برای درس ادبیات باید به دانشکده ادبیات می رفتیم. باید فیزیک هم می خواندیم. استاد فیزیک یک مرد جوانی بود. من که سر کلاس رفتم چند بار من را نگاه کرد و گفت: آمده ای درس بخوانی؟ گفتم: بله. گفت: آفرین و به هر حال از حضور من در کلاس ها خیلی استقبال می شد. کلاس بهرام بیضایی خطرناک ترین کلاس بود. بهرام بیضایی تاریخ چین درس می داد. سر امتاحان هی بچه ها می گفتند: تقلب کنیم. من می گفتم: نه بابا سر کلاس بهرام بد است. در همین گیر و دار بهرام من را صدا کرد و گفت: من به انتظامی نمره می دهم! اما با همه اینها من خیلی درس خواندم. آخر سر دکتر نامدار من را صدا کرد و گفت: 8-9 شعر دکلمه کن. همه را حفظ کردم و اجرا کردم و با امتیاز قبول شدم. به من ماهی شش تومان کمک هزینه می دادند. شب ها تئاتر هم بازی می کردم. صبح بچه ها را به هنرستان می بردم. بعد تا عصر سر تمرین بود. ظهر می رفتم دانشکده بعد می رفتم سنگلج بازی می کردم تا 12 شب و بعد می رفتم خانه می خوابیدم. این یکی از تولد های فوق العاده من بود که مسیر من را به کل عوض کرد و باعث شد دید دیگری نسبت به هنر پیدا کنم.

باز هم تولد داشتید ، نداشتید؟

خیلی. مثلا یونسکو برای من خیلی عجیب بود. اصلا باور نمی کردم یونسکو برای اولین بار از یک هنرپیشه تقدیر کند. البته این مراسم با همکاری خانه فرهنگ ایران و یونسکو در پاریس انجام شد. وقتی به من می گفتند ، باور نمی کردم. حتی از جایزه هایی که آن موقع برده بودم اینقدر خوشحال نشده بودم. به من گفتند باید یک سخنرانی هم بکنی. من هم نگران بودم که چه بگویم ، چون می دانستم همه ایرانی ها که به خارج می روند ، اگر بخواهند کار کنند می روند آمریکا و روشنفکرها و فرهیخته ها هم می روند پاریس. رفتم پیش خانم امامی و گفتم: این اتفاق افتاده ولی نمی دانم در سخنرانی چه بگویم. به من گفت: برو خودت را بنویس. من از تماشاخانه کشور در سال 1320 شروع کردم به نوشتم. 18 صفحه نوشتم. بعد هی خلاصه کردم تا یک صفحه شد و آن را اجرا کردم. یک ربع ، 20 دقیقه قبل از اجرا داشتم سکته می کردم ، البته قبلش تمرین کردم. یکی از دخترانی که حرکات موزون می کرد آوردم نشاندم. یکی از آقایان حسابداری را هم صدا کردم. هوشنگ گلمکانی را آوردم که یک جمله را برای من عوض کرد. من یونسکو را می گفتم "مسجد مقدس". او می گفت: بگو "معبد" که تغییر جالبی هم شد. ولی قبل از اجرا واقعا ترس داشتم. شب قبل از آن هم به یکی از دوستانم که در ایران با او مشورت می کنم ، اس ام اس زدم که خیلی نگرانم. او می دانست که من اعتقاداتی دارم و عبادت می کنم. او از تهران برای من اس ام اس زد و نوشت: آقای بازیگر خدا هم می آید به تماشا امشب......وقتی آخر سر گفتم که من عزت هستم ، عزت ید الله ، بچه سنگلج ، سکوت کردم ؛ حالت خاصی به من دست داد و بعد گفتم:.. یونسکو ، یکهو دیدم تمام سالن از جا بلند شد. شروع اجرایم خیلی زیبا بود. گفتم خدایا کمکم کن که بتوانم حرفم را بزنم و گفتم...اگر نیت یک ساله دارید گندم بکارید ، اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید ، اگر نیت صد ساله دارید آدم تربیت کنید. سینما تو گراف ، آدم تربیت می کند. بعد از این سر و صدا شد و من خودم را تعریف کردم و آخرش هم گفتم من عزت هستم ، عزت ید الله ، بچه سنگلج ، که خیلی هم اثر گذار بود. البته من خودم را در حدی نمی دانستم که این اتفاق برای من بیفتد. ولی دیدم که قضیه خیلی جدی است. نماینده یونسکو صحبت کرد. سفیر کبیر ایران در یونسکو صحبت کرد. دکتر ایوبی ، دکتر جلالی نماینده ایران در یونسکو و بقیه. آن شب یک شب فوق العاده بود.

در تنهایی خودتان که اسطوره هستید چه حسی به شما دست می دهد؟

من هیچ وقت از این فکر ها نمی کنم. من هر کاری را شروع می کنم این وحشت را دارم که آیا مخاطب از کار من راضی هست یا نه؟

سه تا پسر دارید و دختر ندارید. آرزویش را نداشتید؟

آخی ! ای کاش داشتم. اصلا همین که زندگی ما یک کم نا مرتب است به خاطر این است که دختر نداریم. اگر دختر داشتیم به ما می رسید. دو تا پسر ما الان آلمان هستند. آن یکی هم که هست آنقدر گرفتار هست که به من نمی رسد. خودش پسر و نوه و مشکلات خودش را دارد ولی دختر یک رحمت و برکت الهی است. هر کس دارد خوش به حالش. حالا که از ما گذشته ولی بعضی وقت ها دعا می کردم ، می گفتم ای خدا به ما یک دختر بده ، نمی خواهد خوشکل باشد ، یک دختر بده زشت هم باشد عیب ندارد.

شما با مهم ترین کارگردانان کار کرده اید به جز بهرام بیضایی.

بهرام استاد من بوده و کارهایش را با رغبت دیده ام ولی تا به حال پیش نیامده.

دوست داشتید با آقای بیضایی کار کنید؟

من همه بزرگان هنر را دوست دارم و دوست دارم با آنها کار کنم.

خودتان فکر نمی کنید جای این کارگردان در کارنامه شما خالی است ، تا به حال شما پیشنهاد داده اید که در کار بیضایی کار کنید.

هرگز. من هیچ وقت چنین فکری نمی کنم. من هر رلی را که بازی کرده ام ، فیلمنامه را به خانه ام آوردند و من آن را خوانده ام. از علی حاتمی تا داریوش مهرجویی.

سنتوری را دوست داشتید؟

خیلی. دو بار سنتوری را دیدم ، به داریوش زنگ زدم. به خود تو هم زنگ زدم چون بازی تو نسبت به کار های این چنینی خیلی صادقانه تر و باور پذیر تر بود. نوع نگاهت ، بازی ات و سنتور زدنت خیلی خوب بود و نکته بازی تو این بود که تو سلامت بودی و آن را بازی می کردی. خیلی ها خودشان معتاد هستند و این کار را می کنند.

مرسی.

منبع: زندگی ایده آل

نظرات 16 + ارسال نظر
اشکان دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:40

سلام.
چرا نمی گین مگه چه اشکالی داره؟
تازه اسم پدر که مهم تره شما گفتین حالا اینو نمی گین؟
خواهش می کنم.من کلی سعی کردم تا وب موثق شما رو پیدا کردم نا امیدم نکنین.
مساله حیثیتی و کم نیاری براتون که گفتم.
اگر می خواین من ایمیلم رو گذاشتم.اگه دوست ندارین تو وب بگین برام ایمیل بزنید.

سلام
شرمنده اجازه ندارم .

ممنون .
بای .

مهسا دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:49

سلام.
متاسفانه من از طرف شما ایمیلی در یافت نکردم.
منتظر جوابتون می مونم.اینم ایمیل جدیدمه:
mana_100_20@yahoo.com

پریسا دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:14

سلام
ماشالااااااااااااااااااا قسمت دومم داره
ولی قشنگ بود
ممنون
بای

حامد دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:55

سلام دوست محترم.چرا صفحه ی دوم آرشیو مرداد ماه باز نمیشه؟راستی اون ماشین مشکی که عکسش رو گذاشته بودید مال آقای رادان بود؟ مزدا ۳ چه رنگی بود؟مال دوستشون بود؟

سلام
درستش می کنم .

بله BMW مشکیه برای خودشه .
فکر کنم مزدا 3 نوک مدادی بود .
نمی دونم برای کی بود .

ممنون .
بای .

جواد (تازه های باران) (تازه های بارا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:12 http://bilijacks.persianblog.ir/

تازه های باران کوثری به روز شد .
دانلودی دیگر از باران کوثری
قسمت هایی از حضور باران کوثری در مستند " روزگار ما " با دو کیفیت
-----------------------
باران ما به روز شد .
هشتمین جشنواره فیلم « یاری »
http://www.baranema.com

عسل سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:19

سلام آقا امید.خیلی ممنون.
از آقای رادان هم بابت مصاحبه جذابشون واقعا ممنونم.
خیلی خیلی مصاحبه دل چسب و دل نشینی بود.

اشکان سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 16:25

سلام.
نمی فهمم چرا نمی گین.اخه مگه چه اشکالی داره؟؟؟؟
خواهش میکنم.اخه مگه گفتن یه اسم چه مشکلی ممکنه ایجاد کنه؟؟
گفتم که اگه نمی خواین تو وب بذارین برام ایمیل کنین.
امید وارم جوابمو بدین.

سلام
عرض کردم اجازه ندارم .

ممنون .
بای .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 18:02

سلام امید : می تونی این بار هم سر فیلم برداریه تردید بری گزارش تهیه کنی؟سینمای ما نوشته فیلم برداری فردا شروع میشه.
اگه بتونی بری عالیه!
مرسی

سلام
بله . مشغول هماهنگ کردن هستم .
فیلمبرداری امروز شروع شده .

ممنون .
بای .

بیتا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:31

سلام از زحمتی که برای تهیه خبرها و گذاشتن مصاحبه کشیدید ممنونم
بازهم میگم این خیلی خوبه که طرفدارهای رادان اینقدر حرفه‌ای کار میکنن
بی صبرانه منتظر کارهای بعدی شما هستم

جودی آبوت چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 http://manobabaie.blogfa.com

آخ آخ ...
مصاحبش خیلی عالی بود :)
اصلا وقتی یه پای قضیه عمو بهرام باشه و اونورش استاد انتظامی مگه میشه بد باشه ؟!

مهسا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:04

سلام.
هنوز به من ایمیل نزدین؟؟؟؟

سلام
ایمیل شما ارسال شد .

ممنون .
بای .

مریم چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:01 http://www.thebiologygroup.blogfa.com/

سلام.
وبلاگ خیلی خوبی دارید.ممنون از مطالب خوبتون.
اولین باره که اینجا اومدم. از مصاحبه خوبی هم که گذاشتید خیلی ممنونم.
خیلی زیبا بود.

به وبلاگ ما هم یه سری بزنید.هر چند که راجع به سینما نیست. اما علمیه.
اگه با تبادل لینک هم موافق بودید نظرتون رو اعلام کنید.
خوشحال میشم بتونم از مطالب وبلاگتون استفاده کنم.
موفق باشید.
در پناه حق...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:02

سلام
چرااینقدر دیر آپ میکنید؟
آیاخبری ٫ عکسی ٫چیزی از حضور بهرام رادان دربزرگداشت شکیبایی تویه اریکه ندارید؟
لطفا زمان اکران خوصی کنعان رابگید وآیا کنعان بعد از جشنواره درجای دیگری نمایش داده شده است؟
مرسی٫خداحافظ

سلام
اگه به وبلاگ های دیگه هم سر بزنید متوجه می شید که من خیلی زود تر از بقیه آپ می کنم .
وقتی خبر یا مطلب خاصی نباشه که نمی شه آپ کرد .

جواب سوال دومتونم در آپ جدیدم می دم .

اکران خصوصیه کنعان فعلاْ مشخص نیست .
بعد از جشنواره هم هیچ جا نمایش داده نشده .

ممنون .
بای .

سعید(شیفته ی گلشیفته) پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:10 http://shabayejavooni.blogfa.com/

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________\~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....

(¯`v´¯)
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ (¸.•´

وبتو دیدم........... پسندیدم.......... قابل دونستی بیا پیشمون......... ۳۰ یو

بهرام پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:10

آقا امید کنعان بعد از جشنواره یک اکران خصوصی در دانشگاه بهشتی داشته.(با حضور عوامل و بازیگران)

سلام

بله شما درست می گید بنده اشتباه کردم .

معذرت می خوام آقا بهرام .

ممنون .
بای .

نوشین شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:44 http://www.mardan_ahanin.mihanblog.com

استاد بچه محل پدروپدربزرگم هستننننننننننننننننن...ای ول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد