بهرام رادان در حال مذاکره با پروژه ی "آناهیتا"

سلام

امروز چند خبر خوب دارم .

اول این که سایت بهرام به زودی با مطالب و عکس های جدید آپ می شود .

 

دوم این که بهرام با فیلم "آناهیتا" تازه ترین فیلم «عزیزالله حمیدنژاد» در حال مذاکره است .

8 بازیگر به نام‌های بهرام رادان، محمدرضا گلزار، محمدرضا فروتن، بابک حمیدیان، گلشیفته فراهانی، لیلا حاتمی، باران کوثری و النازشاکردوست بازیگران احتمالی نقش‌های اصلی «آناهیتا» ساخته جدید «عزیزالله حمیدنژاد» خواهند بود.

موضوع آناهیتا درامی علمی، اجتماعی است که به تحقیقات علمی چند جوان دانشجو می‌پردازد. «آناهیتا» در مؤسسه سینمایی شیوا فیلم پارس به سرپرستی عزیزالله حمیدنژاد و مهرشاد کارخانی ساخته می‌شود و اولین تولید این مؤسسه خواهد بود.

 

فکر کن همه ی این بازیگرا مخصوصاً بهرام و باران بازی در این فیلمو قبول کنن .

چی مییییییشه !!!!!!

 

سوم این که منتظر عکس های جدید و منتشر نشده ی من از بهرام عزیز و همچنین گزارشی از پشت صحنه ی فیلم "تردید" باشید .

 

و این هم مقدمه ای که بهرام در اول گفت و گو با استاد انتظامی نوشته است :

 

پروردگار بزرگ را شاکرم، اکنون که کمی بیش از شش ماه است، تصمیم به گفت‌وگو با چهره‌های محبوبم را گرفته‌ام، سه تن از ماندگارترین‌شان قدم روی چشمانم گذاشتند و افتخار هم صحبتی‌شان را به این حقیر دادند.پس از رضا کیانیان عزیز (زندگی ایده‌آل، شماره 9) و همایون ارشادی دوست داشتنی (ماهنامه فیلم 377) اینک در شعف مصاحبه با قله بازیگری سینمای‌مان چنان غوطه ورم که اطمینان دارم، در شب چاپ این شماره خواب به چشم‌ام نخواهد آمد.
ایده این گفت و گو و عکس خاص، «چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوب‌شان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.
نمی‌دانستم چه کسی را جانشین‌شان کنم. تا اینکه در میانه بهار امسال، وقتی در آلمان برای سومین مرتبه(پس از گاوخونی و حکم) در فیلم زادبوم (ابوالحسن داودی) همبازی ایشان بودم، پیشنهاد را دوباره مطرح کردم و ایشان نیز با سعه صدر فراوان پذیرفتند و بالاخره اندکی پیش از سالروز تولدشان این مهم انجام شد.
در هنگام صحبت، همان‌قدر که حواسم به پرسیدن سوال‌های کمتر پرسیده شده بود، مایل بودم که استاد خسته نشوند. هیچ وقت تصور نمی‌کردم که 93 دقیقه بدون وقفه صحبت کنیم. در این میان بی‌نهایت سپاسگزار خانواده محترم آقای مجید انتظامی و به خصوص دختر مهربان‌شان هستم که مرا یاری دادند.
در آخر، این مقال را در تابلوی افتخاراتم ثبت می‌کنم و آن را مدیون آقای بازیگر سینمای‌مان هستم که محبت‌شان شامل من کوچک شد و امیدوارم که از این مصاحبت راضی بوده باشند. آمین.

 

منبع : بهرام سینما

آقای قادری شما هم ؟!!

جالب بدونید همون جناب آقای قادری که تا دیروز در نوشتهاش از جناب گلزار (محترم) بد می نوشت حالا شده مدیر برنامه ی این آقا !!!

 جالب تر از این هم اینه که آقا گلزار با دادن ۵ میلیون به امیر خان قادری ۵۰٪ سایت سینمای ما رو خریده و حتماْ می دونید که هدفش از این کار چی بوده ؟؟؟!!!!!

خدا آخر عاقبت ما رو با این گلزارو سینمای ما ختم به خیر کنه .

آمین .

منبع : موثق

بهرام رادان در بزرگداشت خسرو شکیبایی شرکت نکرد + دی وی دی سنتوری

سلام

بهرام رادان به خاطر آغاز فیلم برداری فیلم "تردید" در مراسم بزرگداشت زنده یاد خسرو شکیبایی شرکت نکرد .

 

منبع : بهرام سینما

----------------------------------------------------------

دی‌وی‌دی فیلم سنتوری به سایت آمازون هم رسید

در سایت معتبر آمازون، نسخه دی‌وی‌دی فیلم <سنتوری> موجود است. به گزارش سایت سینمای ما، بالاخره نسخه‌ای از فیلم اکران‌نشده داریوش مهرجویی برای خرید در سایت آمازون با عنوان Santuri: The Music Man قرار گرفت. این دی‌وی‌دی با قیمت 26/99 دلار به فروش می‌رسد و در مشخصات فیلم در بخش نام بازیگران اینطور آمده است: <گلشیفته فراهانی، رویا تیموریان، مسعود رایگان و بهرام رادان>.
علاوه بر مشخصات فیلم، یک ریویو درباره سنتوری و فهرستی از فیلم‌های مرتبط که در آمازون قابل خریدن است وجود دارد که مجموعه نامرتبطی از فیلم‌های گاو و لیلا(داریوش مهرجویی)، باران (مجید مجیدی)، طلای  سرخ (جعفر پناهی) و لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند (بهمن قبادی) 
را شامل می‌شود و وجه اشتراک‌شان فقط ایرانی‌بودن فیلم‌هاست.

گفتگوی بهرام رادان با استاد انتظامی (2)

قسمت دوم گفت و گوی بهرام رادان با استاد عزت الله انتظامی

می خواهم کمی هم راجع به بهمن 57 صحبت کنیم. اتفاقاتی که در پی انقلاب 57 افتاد. شاید بیشترین اثر را روی هنرمندان داشت ، روی شما از لحاظ کاری اثری گذاشت؟(شما در همان زمان ها دایره مینا و پستچی را کار می کردید.)

قبل ار اینها یک گروهی تشکیل شد که نام آن را هم پیشرو یا چنین چیزی گذاشتند؛ وقتی آقای مهرجویی گاو را شروع کرد. به نظر من پایه فیلم درست سینمایی قبل از زمان انقلاب با فیلم خشت و آیینه ابراهیم گلستان و شب قوزی و فرخ غفاری و فریدون رهنما و بعد ها فیلم گاو مهرجویی و قیصر کیمیایی گذاشته شد. بعد از آن دوره توقیف این فیلم ها شروع شد. گاو توقیف شد ، هالو ، پستچی و دایره مینا. دایره مینا که 9 سال ماند ت اینکه دکتر منوچهر اقبال که رییس شرکت نفت بود و گاهی نخست وزیر می شد ، مرد و فیلم اکران شد. آن موقع پایه اصلی فیلم پیشرو گذاشته شد.

بعد از سال 57 چه کردید؟

هیچ چیز. داریوش فیلم "مدرسه ای که می رفتم" را ساخت و با هم کار کردیم که آن را هم نمایش ندادند. بعد داریوش به اروپا رفت و از آنجا نامه نوشت و ما فیلم را از طریق کانون پیگیری کردیم. داریوش مدت ها اروپا بود و با هم نامه پراکنی می کردیم. در همین بین غلامحسین ساعدی هم از ایران رفت. من در نامه هایم به داریوش گفتم: اگر می خواهی برگردی دیر نیا. برام نوشت یک کاری به اسم خانه خواران "اجاره نشین ها" و بعد به تهران آمد و در سال 64 تمرین را شروع کردیم.

از 57 تا 64 چه کار می کردید؟

بعد از 57 کار من با "مدرسه ای که می رفتم" شروع شد. برای من پیشنهاد زیاد بود ولی خوشم نمی آمد.

آن دوره احتمالا دوره سختی بوده؟

در آن دوره من مجبور شدم کار دوبله انجام دهم. زمانی که من از آلمان برگشتم دیدم جای کار برای من نیست ، هنوز هم هنر های زیبا تشکیل نشده بود. من پیش ایرج دوستار رفتم و در مولن روژ دوبله کار کردم. صبح می رفتم اداره ، سه می رفتم مولن روژ تا 8-9 شب. اول رل های کوچک داشتم ولی بعد ها رل های بزرگ را هم می گفتم. مثلا پدر هملت را گفتم. به هر حال دوبله برای من هیچ وقت منبع درآمد نبود. چون نه رل بزرگ می گفتم و نه کار دائمی بود. علاقه ای هم به دوبله نداشتم. یک کار با اسکویی انجام دادم به اسم "هیاهوی بسیار برای هیچ". "خانه عروسک" را برای همسرش بازی کردم. بعد هم یک پیس آلمانی کار کردم. بعد به هنر های زیبا رفتم. قبل از آن یک کار تلویزیونی با کسمایی انجام دادیم که در تهران پخش شد. پهلبد این را دیده بود و خوشش آمده بود. من را به دفتر خواست  و از من خواست راجع به گذشته ام و آلمان و کارهایم صحبت کنم. من هم گفتم: که زندان بودم ، بعد بیرون آمدم و به آلمان رفتم. گفت: از آلمان شرقی پیشنهاد نداشتی؟ گفتم:چرا ، ولی نخواستم بروم ، چون اگر می رفتم ماندگار می شدم. گفت: پس من دستور می دهم تو بیایی به هنر های زیبا. خلاصه بعد از چهار ماه به هنر های زیبا آمدم و کارهای تلویزیونی شروع شد. بع د هم کارهای صحنه ای را در تئاتر سنگلج شروع کردیم که در تئاتر سنگلج بود  که غلامحسین ساعدی و داریوش آمدند و پشت صحنه ما را دیدند.

امسال چند سالتان می شود؟

84 سال. 73 سال هم کار کردم.

مسعود کیمیایی وقتی جایزه را به شما می داد حرفی زد که خیلی به دل می نشست. گفت: آقای انتظامی مثل تکه ای از تخت جمشید است. در تمام این 73 سال کار آیا لحظه هایی بوده که با خودتان فکر کنید اگر برگردید عقب فلان کار را انجام نمی دهید؟ یا تجربیاتی داشته اید که با وجود سخت و بد بودنبه نظرتان تجربه لازمی بوده؟ چند تا از این تجربیات که در ذهنتان باقی مانده و هم برای جوانانی مثل من درس است را برایمان تعریف کنیم.

نمی دانم. شاید گذشته من درس خوبی باشد. وقتی به عقب بر می گردم می بینم  چند تا تولد دارم. یکی زمانی است که به دنیا آمدم. بعدی وقتی است که به تئاتر فردوسی رفتم. به نظر خودم زمانی که به آلمان رفتم و آنقدر تلاش کردم همه یک تولد دیگر است. وقتی به تهران برگشتم و با فیلم گاو اولین جایزه بین المللی ام را گرفتم. ناگهان یک تولد دیگر برای من پیش آمد. بعد می خواستم به دانشگاه بروم ، دانشگاه دیپلم مدرسه صنعتی را قبول نمی کرد. ولی دلم می خواست به دانشگاه بروم سه تا هم بچه داشتم. فیلم گاو را هم بازی کرده بودم. تئاتر هم کار می کردم. دکتر نامدار-شهردار تهران- رییس دپارتمان تئاتر بود که خیلی به دربار نزدیک بود. عضو هیات امنای دانشگاه تهران و فن بیان هم درس می داد. به دانشکده و دفتر آقای نامدار رفتم. آقای نامدار من را خوب می شناخت. هم پیش پرده من را دیده بود هم بازی کردنم را. دکتر نامدار قد بلندی داشت و خیلی هم اخمو بود. گفتم: می خواهم به دانشکده بیایم. با عصبانیت گفت: برو بیرون. ساعت 10 صبح بود. تا 2 بعد از ظهر بیرون ایستادم. وقتی از دفتر بیرون آمد و من را دید گفت: تو هنوز اینجایی؟

گفتم: با شما کار داشتم. گفت: بیا تو بنشین. دستور چای داد و گفت: چه کار داری؟ گفتم: می خواهم در دانشکده درس بخوانم. گفت: هر کاری در سینما و تئاتر کرده ای بنویس. من همه کارهایم را نوشتم و در آخر هم نوشتم که می خواهم در دانشکده هنر های زیبای دانشگاه تهران درس بخوانم. گفت: برو خبرت می کنم. بعد از یک هفته زنگ زد که هیات امنای دانشگاه بالاتفاق موافقت کردند که شما بدون کنکور به دانشگاه بروی. وقتی رفتم سر کلاس آقای سمندریان آمد به ما درس بدهد و بعد بقیه. چهار سال جدی درس خواندم. تمام جمعه ها و مهمانی ها را ترک کردم. مشکل ترین کاری که گرفتاری برام پیش آورد درس زیبا شناسی بود که دکتر بقایی تدریس می کرد. رفتم گفتم من در این درس هیچ سوادی ندارم. یک کتاب به من معرفی کرد که مطالعه کنم. هفته بعد من را دید و گفت: خب چه شد؟ گفتم: چیزی نفهمیدم. گفت: باز هم بخوان. خلاصه هر هفته این سوال و جواب تکرار می شد. بعد از چهار بار خواندن به دکتر بقایی گفتم: فکر می کنم منظور این کتاب این باشد ، گفت: بله همین است. دکتر رهاورد که استاد ادبیات بود و برای درس ادبیات باید به دانشکده ادبیات می رفتیم. باید فیزیک هم می خواندیم. استاد فیزیک یک مرد جوانی بود. من که سر کلاس رفتم چند بار من را نگاه کرد و گفت: آمده ای درس بخوانی؟ گفتم: بله. گفت: آفرین و به هر حال از حضور من در کلاس ها خیلی استقبال می شد. کلاس بهرام بیضایی خطرناک ترین کلاس بود. بهرام بیضایی تاریخ چین درس می داد. سر امتاحان هی بچه ها می گفتند: تقلب کنیم. من می گفتم: نه بابا سر کلاس بهرام بد است. در همین گیر و دار بهرام من را صدا کرد و گفت: من به انتظامی نمره می دهم! اما با همه اینها من خیلی درس خواندم. آخر سر دکتر نامدار من را صدا کرد و گفت: 8-9 شعر دکلمه کن. همه را حفظ کردم و اجرا کردم و با امتیاز قبول شدم. به من ماهی شش تومان کمک هزینه می دادند. شب ها تئاتر هم بازی می کردم. صبح بچه ها را به هنرستان می بردم. بعد تا عصر سر تمرین بود. ظهر می رفتم دانشکده بعد می رفتم سنگلج بازی می کردم تا 12 شب و بعد می رفتم خانه می خوابیدم. این یکی از تولد های فوق العاده من بود که مسیر من را به کل عوض کرد و باعث شد دید دیگری نسبت به هنر پیدا کنم.

باز هم تولد داشتید ، نداشتید؟

خیلی. مثلا یونسکو برای من خیلی عجیب بود. اصلا باور نمی کردم یونسکو برای اولین بار از یک هنرپیشه تقدیر کند. البته این مراسم با همکاری خانه فرهنگ ایران و یونسکو در پاریس انجام شد. وقتی به من می گفتند ، باور نمی کردم. حتی از جایزه هایی که آن موقع برده بودم اینقدر خوشحال نشده بودم. به من گفتند باید یک سخنرانی هم بکنی. من هم نگران بودم که چه بگویم ، چون می دانستم همه ایرانی ها که به خارج می روند ، اگر بخواهند کار کنند می روند آمریکا و روشنفکرها و فرهیخته ها هم می روند پاریس. رفتم پیش خانم امامی و گفتم: این اتفاق افتاده ولی نمی دانم در سخنرانی چه بگویم. به من گفت: برو خودت را بنویس. من از تماشاخانه کشور در سال 1320 شروع کردم به نوشتم. 18 صفحه نوشتم. بعد هی خلاصه کردم تا یک صفحه شد و آن را اجرا کردم. یک ربع ، 20 دقیقه قبل از اجرا داشتم سکته می کردم ، البته قبلش تمرین کردم. یکی از دخترانی که حرکات موزون می کرد آوردم نشاندم. یکی از آقایان حسابداری را هم صدا کردم. هوشنگ گلمکانی را آوردم که یک جمله را برای من عوض کرد. من یونسکو را می گفتم "مسجد مقدس". او می گفت: بگو "معبد" که تغییر جالبی هم شد. ولی قبل از اجرا واقعا ترس داشتم. شب قبل از آن هم به یکی از دوستانم که در ایران با او مشورت می کنم ، اس ام اس زدم که خیلی نگرانم. او می دانست که من اعتقاداتی دارم و عبادت می کنم. او از تهران برای من اس ام اس زد و نوشت: آقای بازیگر خدا هم می آید به تماشا امشب......وقتی آخر سر گفتم که من عزت هستم ، عزت ید الله ، بچه سنگلج ، سکوت کردم ؛ حالت خاصی به من دست داد و بعد گفتم:.. یونسکو ، یکهو دیدم تمام سالن از جا بلند شد. شروع اجرایم خیلی زیبا بود. گفتم خدایا کمکم کن که بتوانم حرفم را بزنم و گفتم...اگر نیت یک ساله دارید گندم بکارید ، اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید ، اگر نیت صد ساله دارید آدم تربیت کنید. سینما تو گراف ، آدم تربیت می کند. بعد از این سر و صدا شد و من خودم را تعریف کردم و آخرش هم گفتم من عزت هستم ، عزت ید الله ، بچه سنگلج ، که خیلی هم اثر گذار بود. البته من خودم را در حدی نمی دانستم که این اتفاق برای من بیفتد. ولی دیدم که قضیه خیلی جدی است. نماینده یونسکو صحبت کرد. سفیر کبیر ایران در یونسکو صحبت کرد. دکتر ایوبی ، دکتر جلالی نماینده ایران در یونسکو و بقیه. آن شب یک شب فوق العاده بود.

در تنهایی خودتان که اسطوره هستید چه حسی به شما دست می دهد؟

من هیچ وقت از این فکر ها نمی کنم. من هر کاری را شروع می کنم این وحشت را دارم که آیا مخاطب از کار من راضی هست یا نه؟

سه تا پسر دارید و دختر ندارید. آرزویش را نداشتید؟

آخی ! ای کاش داشتم. اصلا همین که زندگی ما یک کم نا مرتب است به خاطر این است که دختر نداریم. اگر دختر داشتیم به ما می رسید. دو تا پسر ما الان آلمان هستند. آن یکی هم که هست آنقدر گرفتار هست که به من نمی رسد. خودش پسر و نوه و مشکلات خودش را دارد ولی دختر یک رحمت و برکت الهی است. هر کس دارد خوش به حالش. حالا که از ما گذشته ولی بعضی وقت ها دعا می کردم ، می گفتم ای خدا به ما یک دختر بده ، نمی خواهد خوشکل باشد ، یک دختر بده زشت هم باشد عیب ندارد.

شما با مهم ترین کارگردانان کار کرده اید به جز بهرام بیضایی.

بهرام استاد من بوده و کارهایش را با رغبت دیده ام ولی تا به حال پیش نیامده.

دوست داشتید با آقای بیضایی کار کنید؟

من همه بزرگان هنر را دوست دارم و دوست دارم با آنها کار کنم.

خودتان فکر نمی کنید جای این کارگردان در کارنامه شما خالی است ، تا به حال شما پیشنهاد داده اید که در کار بیضایی کار کنید.

هرگز. من هیچ وقت چنین فکری نمی کنم. من هر رلی را که بازی کرده ام ، فیلمنامه را به خانه ام آوردند و من آن را خوانده ام. از علی حاتمی تا داریوش مهرجویی.

سنتوری را دوست داشتید؟

خیلی. دو بار سنتوری را دیدم ، به داریوش زنگ زدم. به خود تو هم زنگ زدم چون بازی تو نسبت به کار های این چنینی خیلی صادقانه تر و باور پذیر تر بود. نوع نگاهت ، بازی ات و سنتور زدنت خیلی خوب بود و نکته بازی تو این بود که تو سلامت بودی و آن را بازی می کردی. خیلی ها خودشان معتاد هستند و این کار را می کنند.

مرسی.

منبع: زندگی ایده آل

گفتگوی بهرام رادان با استاد انتظامی (1)

می خواهم بدانم زندگی شخصی شما چگونه بوده. یعنی این عزت الله خان انتظامی از کجا می آید؟

ما خانواده پر جمعیتی بودیم ، مادر من 14 شکم زاییده بود که پنج تا مردند. ولی 9تای بقیه هستند. من پنج برادر و چهار خواهر دارم و اولین فرزند پدر و مادرم بودم. خلاصه این خانه فئق العاده شلوغ بود.

اصلا داستان ازدواج پدر و مادر من جالب است. چون پدر من از اشتهارد آمده بود تهران ، که دوره سر بازی را بگذراند ، خانواده مادری من ، قوم و خویش انتظام دربار بودند. حالا اینکه چطور این دو نفر با هم آشنا شدند خدا می داند. به هر حال به هم ازدواج کردند و من هم اولین فرزندشان بودم.

بله ، انتظامی دربار بودند.

وقتی که من متولد شدم ، سجل اصلا نبود. پشت قرآن می نوشتند. بعد که زمان رضا شاه رفتند سجل بگیرند پرسیدند اسمش چیه؟ مادرم می گوید: عزت الله. می پرسند اسم پدرش چیست؟ مادرم نمی دانسته ، چون پدرم با رضا شاه به جنگ ترکمن رفته بود.

اسمش را هم نمی دانسته ، اسم پدرم "نیت الله" بوده اما مادرم می گوید "ید الله"! آن موقع که مثل الان نبوده آدم بتواند همه جزئیات طرف را بفهمد. خلاصه وقتی من به دنیا آمدم و رفتند برام سجل بگیرند ، چون مادرم فامیل پدرم را نمی دانسته ، فامیل خودش را روی من می گذارد. معلوم نیست سنم را چقدر بالا برده اند یا پایین آوردند.

ابراهیم اشتهاردی

سجل اولی را هنوز دارید؟

نه ، وقتی عوض کردیم گرفتند. البته من یک گرفتاری هم پیدا کردم ، وقتی من تصدیق شش ابتدایی را گرفتم ، مادرم رفت برای رونوشت بگیرد ، می گویند چرا در پرونده خانوادگی اسمش نیست؟ اسم پدرم اصلاح می شود. اسم بقیه بچه ها ردیف بوده ولی هرچه می گردند ، پدری برای من پیدا نمی کنند ، در خانواده ابراهیم اشتهاردی یک اسم تک به نام عزت الله انتظامی وجود داشته که پدرش مشخص نیست. البته نام مادرم یعنی "عذرا انتظامی" بوده است. بعد برای من نامه آمد که باید به دادگاه اداره سجل و ثبت احوال بروم. از من پرسیدند پدرت کیست؟ گفتم : پدرم است. گفتند: ید الله خان کیست؟ گفتم: اسمش همین است دیگر. اینها فکر می کردند که من پدر متمولی داشته ام و برای اینکه وقتی فوت کرد مادرم مال و اموالش را بگیرد اسم خودش را روی من گذاشته است ، خلاصه تحقیق کردند و قرار شد فامیل من به شرطی انتظامی بماند که من از صاحبان این فامیل اجازه بگیرم. صاحب این فامیل دکتر فتح الله انتظامی بود که تحصیل کرده فرانسه معلم زبان فرانسه محمد رضا شاه بود و خیلی هم به من علاقه داشت.

نه ، قوم و خویش مادرم بود. وقتی مشکل را به فتح الله خان گفتم ، گفت من امتیاز فامیلی انتظامی را به تو واگذار می کنم.

سنگلج ، پارک شهر کنونی. به مدرسه عنصری می رفتم که در محله دباغ خانه بود. آن مدرسه دیگر وجود ندارداما محله و باغ خانه و درخونگاه هنوز هست ، تقریبا پشت تالار سنگلج است که منزل شعبان جعفری هم در همان محل بود.

من مدرسه که می رفتم جزو بچه های طبقه سه بودم ، یعنی از نظر مالی سطح پایین بودم. شاگردی که کنار من می نشت نوه "مجد الدوله" معروف بود.

بله. همه کنار هم می نشستیم. پسری که نوه مجد الدوله ثروتمند بود کنار من می نشست که پسر یک کارمند ساده بودم.

کسی نگذاشت. خودمان می گفتیم.من یک خاطره دارم که در کتابم هم گفته ام. ما می خواستیم به امجدیه برویم که بازی تماشا کنیم ، بچه پولدار ها لباس رکابی و شلوار مشکی ورزشی می پوشیدند ولی برای من مقدور نبود که چنین لباس هایی تهیه کنم و از آنجا که من آن موقع محبوب بودم بین بچه پولدارها هم مقبولیت داشتم ، این لباس را به من هم دادند.

با همه می ساختم ، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچه های پاکنویس بعضی از بچه ها را از شب تا صبح من می نوشتم و آن ها به من پول می دادند. گفتم که کنار نوه مجد الدوله می نشستم و او در جیبی که سمت من بود خوراکی هایش را می گذاشت و می گفت: عزت بخور. از بچه هایی بود که وسط کلاس برایش خوراکی می آوردند ، نوکر می آمد دنبالش ، دوچرخه و لباس شیک داشت. در این شرایط با اینطور افراد زندگی می کردم ، پاکنویس هایشان هم می نوشتم. بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم ، در دبیرستان محمد جعفری ، هوشنگ بهشتی ، آقای قنبری ، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در آخر دوره دیپلم می دادند. بهشتی و من و جعفری همه ، رشته برق می خواندیم. ، آنها کار هنری هم می کردند ولی من نمی کردم. نصرت کریمی هم برق می خواند ، اما وسط کار درس را رها کرد ، ولی ما تمام کردیم. اگر دوسال دیگر می خواندیم مهندس می شدیم که برای من از نظر مالی مقدور نبود.

تقریبا از وقتی که دیپلم گرفتم و در تئاتر جا افتادم ، یعنی حدود سال های 24. اتفاقاتی برای من افتاد که دیگر نمی توانستم با خانواده ام زندگی کنم.

از 13 سالگی که به لاله زار پیچیدم و انگیزه ام دیدن تئاتر های رو حوضی بود. دقیقا خاطرم هست که در جنگ دوم جهانی ، 20 شهریور 1320 به کار تئاتر وارد شدم. اصولا وقتی من وارد لاله زار شدم ، تئاتری در کار نبود. آن موقع نام همه تئاتر ها تماشاخانه بود ؛ تماشاخانه کشور ، تماشاخانه هنر ، تماشاخانه فرهنگ ، تماشاخانه تهران و تماشاخانه صادق پور. وقتی نوشین در سال 1326 آمد ، اسم تماشاخانه فرهنگ را گذاشت تئاتر فرهنگ. بعد هم تئاتر فردوسی را ایجاد کرد ، کم کم نام تئاتر جای تماشاخانه را گرفت. سال های اولی که من پیش پرده می خواندم ، کارهای دیگر هم می کردم ، یعنی هم رل های کوچک بازی می کردم و هم کارهای پشت صحنه را انجام می دادم. پس از سال ها فعالیت در تئاتر لاله زار ، نقشی که نوشین در تئاتر فردوسی به من داد ، نقش بازپرس در نمایش مستنطق پریستلی که در آخرین صحنه وارد نمایش می شود. وارد سن که می شدم یک لحظه پشت پرده توری بودم و فقط سایه ای از من دیده می شد. بعد رل بزرگتری بازی کردم.

چرا. پدر و مادر من خیلی عصبی بودند. ولی من مدرسه صنعتی می رفتم و رشته برق را انتخاب کردم. اساسا این رشته را برای تامین نیازهایم انتخاب کردم چون وضعیت خانواده من طوری نبود که بتوانند مخارج من را فراهم کنند. من تمام تعطیلات تابستان را در قهوه خانه و سلمانی کار کردم. خیلی ها نمی دانند من برای چندرغاز چه کار های سختی انجام داده ام. اما از همان کودکی که کار می کردم تحت فشار بودم ، پدرم نظامی بود و بسیار متعصب ، مادرم هم روضه خوان زنانه و بسیار معتقد مذهبی بود. مادرم فکر می کرد چون من رشته برق خوانده ام در تئاتر کار برقی می کنم. پدرم به من می گفت یک وقت از این لباس ها نپوشی ، یعنی اصلا تئاتر ندیده بود. یک بار پدرم فهمید من در رادیو خوانده ام ، بلوایی به پا کرد که نگو. مادرم برای اینکه ایت آشوب بخوابد رفت سراغ همان فتح الله خان ، بزرگ خانواده انتظامی. فتح الله خان هم که می دانست من کار هنری می کنم می آید پیش پدرم ، پدر من هم یک آدم خشن بود. به پدرم می گوید تو چه کار به این بچه داری؟ شاید یک روز عزت الله آدم بزرگ و معروفی بشود. پدر من اصلا از هنرپیشگی و مسائلی از این قبیل خبری نداشت. به هر حال پدرم آرام شد ولی هیچ وقت حرف من را تایید نکرد. البته مادر تا دیر وقت منتظر من می ماند و از من می پرسید که چه می کنم؟ من هم می گفتم که کارهای برق و دکور را انجام می دهم. بعد از ماجرای رادیو خانواده ام خیلی به من کاری نداشتند ، در این ضمن من یک سنتور هم خریده بودم و لای رختخواب گذاشته بودم ، مادرم خبر داشت ، من هم گاهی برای خودم دنگ دنگ می زدم. پدرم از این موضوع اطلاع نداشت. تا اینکه یکبار دیدم پشتم یخ کرد و برگشتم دیدم پدرم پشت سرم ایستاده ، به من گفت: دیگر این را اینجا نبینم ، من هم ردش کردم رفت.

مادرم می دانست من تئاتر می روم ولی نمی دانست من بازی هم می کنم. مادر من سال 57 فوت کرد. قبل از آن در سینما و تلویزیون بازی کرده و شناخته شده بودم. پدر من سال 62 فوت کرد. من سال 47-48 فیلم گاو را بازی کرده بودم ، ولی پدرم هیچ کاری از من ندید.

نه ، دوست نداشت.

بازیگری چیه؟ مطربی بود ، بد نامی بود. بعد ها یک هنرستان هنرپیشگی ایجاد شد که سه سال دوره داشت.

زیاد.

نه ، یک باشگاه زورخانه داشت. بعد از 28 مرداد 1332 شعبان جعفری شد.

زمانی که من در مدرسه صنعتی رشته برق می خواندم ، برادر شعبان به نام حسن ، مستخدم مدرسه بود. گاهی شعبان به آنجا می آمد که برایش کار پیدا کند. همه معلم های مدرسه به غیر از معلم ادبیات فارسی ، آلمانی بودند. وقتی که تئاتر سنگلج باز شد ، باشگاه و زور خانه شعبان نزدیک ما بود که برای پیس "پهلوان اکبر می میرد" عباس جوانمرد ، یک شب همه اهالی را به تئاتر دعوت کردیم.

اینها به هر حال جاهل های یک بزن محل بودند ، زورخانه داشتند. در محل شان پسری پیدا نمی شد که بتواند به دختری نگاه کند.

اینطور نبود ، یا لااقل ما ندیدیم. کسی هم جرات این کار را نداشت. خودشان هم در محل این کارها را نمی کردند. خلاصه شعبان را از مدرسه می شناختم بعد هم سر اجرای تئاتر "پهلوان اکبر می میرد" کل زورخانه را دعوت کردیم و به آن ها بالکن دادیم. شعبان من را شناخت و وقتی در زورخانه گلریزان داشتند چند بار من را دعوت کرده بود. چون من آن زمان در تلویزیون کار می کردم و کمی سرشناس بودم. اینها آمدند تئاتر را ببینند ، من آن شب می خواستم بروم تالار فرهنگ یک باله ببینم ، گفتم: آقای جعفری من دارم می روم. گفت: کجا؟ لخت شو برو ببینم چی کار می کنی؟ خیال کرده بود تئاتر هم زورخانه است. به هر حال من یک چنین آشنایی با شعبان جعفری داشتم.

شعبان به شدت طرفدار شاه شد و با کمونیست ها درگیری پیدا کرد و در روز 28 مرداد به نفع شاه میدان دار شد. در همان سال ها یکی از خویشان شعبان بر اثر سانحه گاز یا نفت در زورخانه شعبان کشته شد ، بعد از آن شعبان خیلی آرام تر و متاثر شد. در دوره انقلاب هم که گرفتنش و زندانی شد که از زندان فراری اش دادند و به خارج از کشور رفت و برای خودش کتابی هم نوشت.

همه این اتفاقات به هم ربط داشت. من به کلاس های نوشین رفتم. هیچ وقت عضو حزب توده نبودم ، اما به آنها سمپاتی داشتم. چون بهترین گروه تئاتر بودند و من هم همیشه دنبال بهترین بودم. وقتی با اینها کار می کردم همراهشان به مسافرت های خارج از تهران می رفتم. در بهمن سال 27 که به شاه تیراندازی شد ، تئاتر فردوسی را تعطیل کردند. تئاتر فردوسی در سال 26 تاسیس شد بود. قبل از آن نوشین تماشاخانه فرهنگ را به تئاتر فرهنگ تبدیل کرد. یک سال بعد تئاتر فردوسی را ایجاد کرد که ما هم کارهایمان را رها کردیم و به تئاتر فردوسی و کلاس های نوشین آمدیم. بعد از 27 بهمن ، تئاتر فردوسی را تعطیل کردند و عده ای را هم دستگیر کردند. بعد ما رفتیم به تئاتر سعدی در خیابان شاه آباد ، در همین حین نوشین را هم همراه بقیه 11 نفر حزب توده دستگیر کردند. نوشین به دو سال حبس محکوم شده بود ، شش ماه آن گذشته بود که یک افسر نظامی با یک کامیون به زندان می رود و هر 12 نفر حزب توده را سوار می کند که ببرد به دادستانی ارتش ، ... و اینها فرار می کنند. همه فکر می کردند ، در حالی که در سطح تهران پخش شده بودند. آن زمان که من به تئاتر سعدی می آمدم ، خانه ما خیابان شاپور بود ، تئاتر سعدی خیابان شاه آباد ، من با خودم فکر کردم یک جایی دور و بر اجاره کنم. آقای خیر خواه که از فعالان سیاسی بود به من گفت یک خانه بگیر که دید نداشته باشد! من گفتم حالا چرا دید نداشته باشد؟ گفت: خب راحت تر هستی و... به هر حال من گشتم و یک خانه در خیابان خورشید پیدا کردم که در یک کوچه باریک بود که این کوچه به یک محوطه بزرگ خالی می رسید ، خانه هم دو تا پله می خورد پایین می رفت و جز آسمان هیچ چشم انداز دیگری نداشت ، دو تا اتاق یک سمت داشت ، یک اتاق یک سمت دیگر ، خلاصه این خانه را از یک سرهنگ اجاره کردم.

175 تومان ماهانه. بعد از مدتی آقای خیر خواه و دوستان گفتند: یک تخت در اتاق دم دری بگذار یک پرده هم بزن یک وقت کسی خواست ، بیاید شب بماند. من گفتم: مثلا کی؟ گفتند: از همین بچه های تئاتر سعدی ، اگر خواستند یک شب بمانند نروند خانه شان که راه دور است ، همین جا بخوابند.مدتی یک نفر می آمد انجا می خوابید. اینها در شرایطی بود که مجید کوچک بود.، حول و حوش 1328.خلاصه یک شب من در تئاتر بودم به من گفتند: امشب مهمانت می آید و یک هفته پیش شما می ماند. من به خانه آمدم و دیدم یک نفر در اتاق داره راه می رود.رفتم پایین از همسرم پرسیدم چه کسی پایین است؟ گفت: نمی دانم. من رفتم پایین در را باز کردم دیدم نوشین در اتاق است. وحشت کردم. گفت: ترسیدی؟ گفتم: نه. گفت: من یک مدتی اینجا هستم. با همان شکوه و جلال خودش آنجا استاده بود. به هر حال تحصیل کرده فرانسه بود ، کارگردانی می کرد و کلاس خودش را داشت. از من پرسید شام خوردی؟ گفتم: نه. گفت: می آی با هم شام بخوریم؟ گفتم: آره و شام مان را خوردیم. فردای آن شب که من می خواستم به وزارت بهداری بروم هر آژانی می دیدم رنگم می پرید.همش فکر می کردم دارند من را تعقیب می کنند. تا دو هفته با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم. زمان تیمسار بختیار اگر کسی را می گرفتند شکنجه می کردند و من هم واقعا می ترسیدم. تیمسار بختیار جلادی بود و یکی از شکل دهندگان ساواک بود. همیشه سوار اتوبوس که می شدم آن ته ته می نشستم که کسی من را نبیند. کم کم عادت کردم. نوشین حدود یک سال و نیم با ما بود. به همه ترک رابطه کرده بودیم و هیچ رفت آمدی نداشتیم طوری که همه فکر می کردند چه خبر شده؟!! این اتفاقات مربوط به قبل از 28 مرداد است. بچه ها هم به منزل ما می آمدند و جلسه داشتیم ، اما هیچ وقت جلسه سیاسی برگزار نشد. در تمام مدتی که نوشین منزل من بود ، صفحه می گذاشت و ترجمه می کرد ولی هیچ کار سیاسی انجام نمی شد.

 

ادامه ی گفت و گو در ادامه ی مطلب .

از اینجا برای مشاهده ی ادامه مطلب استفاده کنید .

------------------------------------------------

 

سینما روز _ امید منوچهری : گلشیقته فراهانی روز سه شنبه در سینما آفریقا و روز جمعه در اریکه ی ایرانیان دیوار را همراه مردم  تماشا کرد .

 

منبع : سینما روز

از اینجا برای مشاهده ی ادامه مطلب استفاده کنید .

ادامه مطلب ...

دیدگاه‌های تازه ی تهیه‌کننده «سنتوری»

دیدگاه‌های تازه ی تهیه‌کننده «سنتوری»؛فرازمند:‌‌‌ من همواره تابع ضوابط و قوانیم کشورم بوده‌ام و خواهم بود

 

سینما روز _ تهیه‌کننده فیلم «سنتوری» پس از انتشار حکم دیوار عدالت اداری درباره این فیلم و اطلاعیه معاونت سینمایی، با اظهار این که من همواره تابع ضوابط و قوانیم کشورم بوده‌ام و خواهم بود، توضیحاتی را منتشر کرد


«فرامرز فرازمند» در نامه‌ای درباره‌ جوابیه روابط عمومی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از حکم دیوان عدالت اداری درباره‌ فیلم «سنتوری» توضیح داده است.
بنا بر این گزارش، در این نامه، فرازمند نوشته است: همه کسانی که مرا می‌شناسند، می‌دانند که یک فعال حوزه‌ی تجارت و تولید هستم و اساسا همین تولیدی بودن هنر، مرا به این حرفه محترم و زیبا و مانا وارد ساخت. با این تفاوت که محصول نهایی یک تولید سینمایی عرضه فکر و اندیشه‌ و تقدیم بی‌واسطه‌ و مستقیم آن فکر به جامعه، لذتی به مراتب بیشتر از سایر تولیدات خشن و بی‌روح صنعتی دارد، زیرا که سینما با روح انسان‌ها ارتباط دارد. از دل بر می‌آید و به ژرفای قلوب انسان‌ها نفوذ می‌کند و فرهنگ‌ساز است.
وی در بخشی از این نامه که با گلایه‌هایی نسبت به برخی سؤتفاهم‌ها همراه است، نوشته است: فیلم «سنتوری» با مجوز اداره کل نظارت و ارزشیابی آن معاونت، در بخش بین‌الملل جشنواره‌ فیلم فجر نمایش داده شد و همانند دیگر فیلم‌ها به جشنواره‌ها ارسال شد و پس از دریافت پروانه‌ نمایش، نسخه‌ی DVD آن را جهت جشنواره‌ها و دانشگاه‌های خارج کشور ارسال شد. این موارد همه مستند هستند و مدارک آن موجود است. اینجانب همواره تابع ضوابط و قوانیم کشورم بوده‌ام و خواهم بود.
فرازمند همچنین با اشاره به نادرست بودن برخی گفته‌ها نوشته است:‌ سابقه‌ اینجانب به‌عنوان تهیه‌کننده آثاری چون «لیلا»، «درخت گلابی»، «میکس» که همگی از جشنواره مورد تایید شما جوایز بسیاری دریافت کرده است، نشان می‌دهد که تا چه اندازه درصدد پرکردن حساب بانکی‌ام بوده‌ام ؟ کدامیک از این فیلم‌ها جنبه‌ تجارتی داشته‌اند؟ و سود حاصل از آنها چه مبلغ بوده است؟
شریک داریوش مهرجویی در فیلم‌های اخیر وی، درباره حمایت‌های مالی مطروحه از فیلم «سنتوری» نوشته است: سازمان پیشگیری از مواد مخدر که زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار دارد پس از خواندن فیلمنامه و تصویب متن آن، به این فیلم وام داده است (که البته 30 درصد آن را پرداخت کرده است) این وام شامل موارد مشابه نیز شده وامتیاز خاصی نسبت به اینجانب و یا آقای مهرجویی محسوب نمی‌شود. این خود ثابت می‌کند که متن فیلمنامه در دومرحله، هم در اداره کل نظرات و ارزشیابی و هم در سازمان پیشگیری از مواد مخدر تصویب شده و کنترل‌های لازمه نسبت به آن بیش از دیگر فیلمنامه‌ها به‌عمل آمده است.
وی نوشته است: همچنین پرداخت وام بنیاد سینمایی فارابی به این فیلم حکایت از ارزش فرهنگی آن دارد، چرا که اگر جز این بود به آن وام تعلق نمی‌گرفت.
فرازمند در بخش دیگری از نامه خود آورده است: ما موظفیم به‌عنوان تهیه‌کننده فیلمنامه‌ای را که آن معاونت بعد از بررسی‌های مختلف درست تشخیص داده و مجوز داده است، به عنوان مجوز جمهوری اسلامی تلقی کنیم و با بهترین امکانات و عوامل سینما جلوی دوربین ببریم. حال اگر فیلم بد ساخته شده و یا قصوری در تولید و عوامل آن بوده، این سهل‌انگاری بر‌عهده‌ ما است ولی اگر متن آن ایرادی دارد و اساس تفکرات شما را بهم ریخته است و تنش درحوزه‌ فرهنگ وهنر ایجاد کرده است، خسارت آن را نیز شما باید بپردازید.
وی در توضیح این عقیده نوشته است: اگر قصوری بوده از سوی اداره کل نظارت و ارزشیابی و یا معاونت سینمایی صورت گرفته است شما که به تولید فیلمی به کارگردانی، کارگردان ارزشمندی چون داریوش مهرجویی مساعدت کرده‌اید وظیفه داشتید تا فیلم را درحین تولید به دقت بررسی می‌کردید. در آن صورت مواردی که به نظرتان مشکوک می‌رسید را با کارگردان مطرح می‌ساختید و مسلما به راه حلی مرضی الطرفین نائل می‌گشتید.
فرازمند در بخش پایانی نوشته خود، تاثیر اقدام قانونی خود در طرح شکایت در دیوان عدالت اداری و نتیجه حاصل از آن در اعتباربخشیدن به روند اجرای عدالت در حوزه‌ قضایی را به مراتب بیشتر از چگونگی فعالیت «معاونت سینمایی» دانسته که به‌خاطر بی‌دقتی دچار خطا شده است.

 

 

منبع : خبرگزاری فارس

فیلم برداری "تردید" از سه شنبه آغاز می شود

سینما روز _ امید منوچهری : فیلم برداری این فیلم که به دلیل بیماری واروژ کریم مسیحی کنسل شده بود از سه شنبه دوباره از ابتدا آغاز می شود .

در این فیلم بازیگرانی چون : بهرام رادان ، محمدرضا فروتن ، ترانه علیدوستی و ...  جلوی دوربین رفته بودند و تاکنون قراردادهای بهرام رادان ٬ آتش گرکانی ٬ حامد کمیلی ٬ ترانه علیدوستی و مهتاب کرامتی از نوع امضا شده است . ظاهراً ترکیب بازیگران کمی فرق کرده است .

"تردید" پس از "پرده ی آخر" که 17 سال از تولیدش می گذرد دومین فیلم کریم مسیحی است .

 

منبع : سینما روز